جدول جو
جدول جو

معنی خنده آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

خنده آمدن
(بِ کَ وَ دَ)
خندیدن. بخنده درآمدن. خنده کردن:
وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار.
ابوالعباس عباسی.
ز خر برگیرم و بر خود نهم بار
خران را خنده می آید بدین کار.
نظامی.
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را.
مولوی.
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید که خندۀ شکرآمیز می کنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا آمدن
تصویر ندا آمدن
خطاب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا
باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ ما کَ دَ)
خندیدن:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش.
نظامی.
سر که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو.
نظامی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن
ببر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است
چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما.
امیر شاهی (از آنندراج).
، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ فِ شُ دَ)
ابتیاع شدن: غلامی ترک... به سرای امیر آورده بودند تا خریده آید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ کَ دَ)
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک:
یکی خنده کردی از آن ماجرا
یکی گریه بر صبر آن پارسا.
سعدی (بوستان).
که ناگه نظر در یکی بنده کرد
پریچهره در زیرلب خنده کرد.
سعدی (بوستان).
شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد.
گریه زده خندۀ مجازی می کرد.
سعدی (رباعیات)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ یِ زَ)
کنایه از دمیدن سبزه و ریاحین. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا دَ)
داده شدن، شرح داده آمدن احوال، بیان احوال: این احوال را شرح تمام داده آید. (تاریخ بیهقی ص 410 چ ادیب) ، بخشیده شدن
لغت نامه دهخدا
(سِجِ کَ دَ)
گناه آمدن از کسی، سر زدن گناه. صادر شدن گناه:
خداوند ار نیامد زو گناهی
در این زندانش بند از بهر چه نهاد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ فَ / فِ کَ دَ)
وصول خبرخوش. رسیدن بشارت:
ای خداوندی که هر روز از درت
مژدۀ فتحی دگر می آیدم.
خواجه سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) :
گفت لاغی خنده مین تراز دو بار
کرد او آن ترک را کلی شکار.
مولوی.
خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خود بایست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بازایستادن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). چون بند آمدن زبان، عرم. (ترجمان القرآن). شدب و شذبه. سکر. (منتهی الارب) ، بند و مفصل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنده زدن
تصویر خنده زدن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا آمدن
تصویر ندا آمدن
آوا رسیدن بنگرید به ندا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ندا آمدن ندارسیدن: ازگنبدفلک ندی آمدبگوش او کای گنبدتوکعبه حاجت روای خاک. (خاقانی. سج. 238)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده کردن
تصویر خنده کردن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
گناه از کسی سر زدن گناه از وی: خداوند ار نیامد زو گناهی درین زندانش بند از بهر چه نهادک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند آمدن
تصویر بند آمدن
((~. مَ دَ))
بازایستادن، بسته شدن، متوقف شدن
فرهنگ فارسی معین
راه بندان شدن، بسته شدن، سد شدن، مسدود شدن
متضاد: باز شدن، باز ایستادن، قطع شدن، متوقف شدن، موقوف شدن، از کار افتادن، از حرکت بازماندن، بی حرکت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد